پاییز

 

و باران سخت می‌بارد در یک شب سرد پاییزی. این آغازی دیگر است و این منم. گم‌شده در مه. ستاره‌ای سرگردان در کهکشانی بی‌انتها. فرورفته در قعر اقیانوسی عمیق و تاریک. من گم‌شده‌ام. من در دنیای متروک تنهایی خود که تاریک‌ترین شب‌ها و ابری‌ترین روزها را دارد و باد زیر آوار غروب کوچه‌هایش را دلتنگ می‌نوازد، گم‌شده‌ام. آری، من گم‌شده‌ام... "مرد پاییزی"

(من ۱۶ آذر به دنیا اومدم ۲ ماه دیگه تولدمه بچه پاییزمممممممم)  این متنم تقدیم به همه کسایی که توی پاییز به دنیا اومدن    

نظر خواهی

سلام به همه دوستای گلم خوبینننننن خدارو شکر اومیدوارم همیشه خوب باشین

منم خیلی خوبم   نیشخند  اولا ازتون بابت سر زدن به وبلاگم و نظر گذاشتن توی وبلاگم تشکر می کنم تا اونجایی که بتونم جواب همتونو با اومدن به وبلاگتون میدم ولی اگه بازم کوتاهی شده  به بزرگی خودتون ببخشید     . توی وبلاگم آهنگی گذاشتم اگه افتخار بدین گوش بدین ممنون میشم در ضمن بعدا بگبن از آهنگم خوشتون اومد یا نه منم    رهنمایی کنین تا وبلاگمو اون طوری که دوس دارین کنم بازم از همتون ممنونم .

دلتنگی .....

گاهی دلتنگ می شوم دلتنگ تر از همه دلتنگی ها ......

گوشه ای می نشینم و حسرت ها را می شمارم و باختن ها را و صدای شکستن  را .....

نمی دانم من کدام امید را نا امید کردم ......

کدام خواهش را نشنیدم .....

و به کدامین دلتنگی خندیدم .....

که چنین دلتنگمممممممممم

شعر

قصه ام ديگر زنگار گرفت:

با نفس هاي شبم پيوندي است.

پرتويي لغزد اگر بر لب او،

گويدم دل: هوس لبخندي است.

***

خيره چشمانش با من گويد:

كو چراغي كه فروزد دل ما؟

هر كه افسرد به جان، با من گفت:

آتشي كو كه بسوزد دل ما؟

***

خشت مي افتد از اين ديوار.

رنج بيهوده نگهبانش برد.

دست بايد نرود سوي كلنگ،

سيل اگر آمد آسانش برد.

***

باد نمناك زمان مي گذرد،

رنگ مي ريزد از پيكر ما.

خانه را نقش فساد است به سقف،

سرنگون خواهد شد بر سرما.

***

گاه مي لرزد باروي سكوت:

غول ها سر به زمين مي سايند.

پاي در پيش مبادا بنهيد،

چشم ها در ره شب مي پايند!

***

تكيه گاهم اگر امشب لرزيد،

بايدم دست به ديوارگرفت.

با نفس هاي شبم پيوندي است:

قصه ام ديگر زنگار گرفت

(سهراب سپهری )

تقدیر..؟

براي ديدن ادامه عكسها و دانلود روي اين عكس كليك كنيد

چه تقدیر بدیست

من اینجا بی تو می سازم و تو، آنجا با او می سازی

تو را دوست دارم ...؟

 

تو را دوست دارم                                                    
در این باران
می‌خواستم تو
در انتهای خیابان نشسته باشی
من عبور کنم
سلام کنم
لبخند تو را در باران می‌خواستم
می‌خواهم
تمام لغاتی را که می دانم برای تو
به دریا بریزم
دوباره متولد شوم
دنیا را ببینم
رنگ کاج را ندانم
نامم را فراموش کنم
دوباره در آینه نگاه کنم
ندانم پیراهن دارم
کلمات دیروز را
امروز نگویم
خانه را برای تو آماده کنم
برای تو یک چمدان بخرم
تو معنی سفر را از من بپرسی
لغات تازه را از دریا صید کنم
لغات را شستشو دهم
آنقدر بمیرم
تا زنده شوم…

بارانی ...؟

 

وقتی که تو بارانی می‌شوی در آسمان چشمانت غرق می‌شوم و فراموش می‌کنم که هوا پاییزی است. برخیز تا پنجره‌ها را به روی خزان ببندیم، بیم دارم خزان خاطراتمان را غارت کند. باغچه از حجم علفهای هرز سکوت انباشته شده. از خلوت کوچه دلم می‌گیرد و هنوز در انتظار بارانی شدن چشمانت هستم. هر چند که می‌دانم بارانی شدن، دل آسمانی می‌خواهد.

پنجره پاییز بارانی باران اشک